#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_122

_ دختر عموى آقاست ديگه ، كى گفته زنشه؟ مگه ازدواج كردن؟ من بى خبرم اين همه سال شايدم كردن

_ چند تا عمو داره؟ ژاله خواهر عماد؟

_ عمادو ميشناسى؟

_ آره تو شركته

_ آره عمه دورت بگرده خواهر بزرگ عماد ، چرا اين چيزها رو ميپرسى ؟ مرگ من خودتو درگير اين خاندان نكن آسه برو آسه بيا اصلا به ما چه كه كى به كيه ما رو چه به اينا

_ ژاله الان كجاست؟

_ وا تو جيب منه ، منم مثل تو بعد ٢٢ سال چى ميدونم ازشون؟ بگذر دختر بگذر ... كارتو بكن به كار اينا كار نداشته باش

_ فقط بهم بگو ژاله چه شكليه حداقل

_ اى خدااااا ميگم ٢٢ سال پيش ديدمش چه ميدونم الان چه شكليه



عمه باز هم جواب درست و قانع كننده اى نداد حال فقط ميدانستم ژاله دختر عموى معين و خواهر عماد است شايد جواب سوال هايم پيش عماد بود...



صبح زود به دانشگاه رفتم بچه ها در تدارك ميهمانى آن شب بودند و واقعا دلم براى جمع بى خيال و رها با تفريحاتمان تنگ شده بود حوالى ظهر كه كلاس هايم تمام شد به شركت رفتم كه متوجه شدم محشر به پا شده است...

صداى فرياد گونه معين كل سالن را در برگرفته بود باز چه شده بود ؟! نگران شدم و سريع خودم را به مهلكه رساندم با ديدن من دست از فرياد برداشت ولى هنوز پر از خشم بود:

_ تو به افق گستر اعلام آمادگى براى همكارى كردى؟

چند لحظه مات و مبهوت ماندم انگار ذهنم فلج شده بود كه فرياد زد:

_ با توام

_ بله بله رئيس


romangram.com | @romangram_com