#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_112


آروم آروم اومد بارون ...





واقعا ه*و*س پياده روى كرده بودم شالم را از كيفم در آوردم و جايش را با كلاه مخملى ام عوض كردم چترم را برداشتم و بى خيال حرف هاى معين دل را زدم به خيابان و رفتم ...



نم نم باران را دوست داشتم چتر ميخواستم چه كار ؟! بوى زمين خيس خورده را با تمام وجود بلعيدم

و من هرچه قدر انكار كنم بالاخره بايد قبول كنم من هم يك دخترم و دخترانه هايم گاهى متبلور ميشود

واقعا باران اشك خداست؟ بغض باز شده خداست؟

خدا تو اين بازى چند چنديم؟

من يلداى به درد نخور را از تو گرفتم اما تو چى؟

ننه و بابا حتى اشكان پيزورى ، همه بچه گيم همه لبخندهايم حتى اين روزها ضربه آخر را زدى دلم را از من گرفتى خدايا تو هميشه زدى و من هميشه خوردم دمت گرم

اشك هايم با باران همخوانى ميكرد انگار خدا كمى دلش برايم سوخت و گريه اش به هق هق تبديل شد باران شدت گرفته بود ميان گريه لبخند زدم اين لبخند ميان گريه خيلى تلخ تر از فرياد است مجبور شدم به چترم پناه ببرم وقتى گشودمش سر چتر جدا شد و زمين افتاد و باد با خودش آن را دورتر كشاند خنده ام به قه قهه تبديل شد

( خدا هنوز دارى به من ميزنى ؟ دمت گرم، همه عمرم بالاسرم چتر و پناهى نبوده اينم گرفتى؟ نوش جونت من عادت دارم)



خدا پايين آمد چترى بالاى سرم گرفت ميدانست زود سرما ميخورم خواستم بگويم : بازم معرفت خرج كردى ممنون !! كه صدايى باز قلب ذليلم را لرزاند

_ هميشه بايد من نجاتت بدم؟!

و اين صداى تنها فاتح سرزمين متروك قلبم بود ...



romangram.com | @romangram_com