#آی_سی_یو_پارت_85

میرفتیم. گفت یا با من دوست میشی یا بیچارهت میکنم و آبروت رو میبرم. نگار من قصدم دوستی نبود؛ ولی

میخواستم فعلا جریان مخفی باشه تا دنبال بهونه بگردم و ازش مدرکی گیر بیارم تا دست از سرم برداره ولی

وقتی میلاد جواب داد، حسام گفت سلام عشقم و این حرفا... میلاد هم مجبورم کرد حرف بزنم و بعدش گوشی

رو قطع کرد و اس ام اسها رو خوند. نگار به خدا من هیچی نگفتم! اون هر چی میگفت من فقط کوتاه و سرد

جواب میدادم. نمیخواستم اینطوری شه. میلاد به حرفهام گوش نکرد، کلی حرفهای رکیک بارم کرد و رفت.|

با عجز ادامه داد: نگار، دارم میمیرم! نمیتونم بدون میلاد زندگی کنم! نمیتونم تحمل کنم که من رو به یه چشم

دیگه ببینه! بغض داره خفهم میکنه! من دوستش دارم، نمیتونم بدون اون دووم بیارم!

اشکهاش رو با نوک انگشتهام پاک کردم و گفتم: باهاش حرف میزنیم. همه چی درست میشه.

- نه نمیشه، دیگه من رو نمیخواد. واقعیت چیزی بود که دید! دیگه باید بهش چی گفت؟ از حماقت الانم یا

گذشتهی کثیفم؟

نمیدونستم چی بگم، تنها کاری که تونستم کنم این بود که شیدا رو بغل کردم و پا به پاش اشک ریختم.

* * *

کلی با شیدا حرف زدم و بهش امید دادم که هر کار شده واسهش میکنم. بعد از خداحافظی به سمت خونه

حرکت کردم. زندایی پرسید که شیدا حرف زد، من هم گفتم نه!

نباید کسی بفهمه تا خودمون همه چیز رو درست کنیم. توی راه بودم که ساسان زنگ زد.

- سلام بر زیباترین دختر دنیا!

- سلام. خوبی؟

- تو خوب باشی من هم خوبم. چته؟ صدات گرفتهست؟

- پیش شیدا بودم. حالش بد بود.

- نگران نباش. من خودم هم با میلاد حرف میزنم. کجایی؟


romangram.com | @romangram_com