#آی_سی_یو_پارت_1

خلاصه :

داستان در مورد دختریه به اسم نگار. نگار توی بیمارستان به عنوان پرستار مشغول به کاره. برای بیمارهای زیادی

پرستاری کرده؛ اما ناخواسته یکی از بیمارها واسهش مهم میشه و کم کم اون بیمار در حالت بیهوشی نقش پررنگی

رو در زندگی این دختر میگیره. نگار با دل و جون به او رسیدگی میکنه؛ اما اتفاقات بعد از اون ذهن نگار رو آشفته

کرده.

اینکه رسیدن به اون شخصی که بین مرگ و زندگی هست، امکان پذیره یا نه؟ اون شخص کیه؟ چهجوره؟ اصلا چی

میشه؟

تا اینکه با به هوش اومدن پسر، صفحهی جدید از زندگی نگار باز میشه و این بود آغاز عشق آتشین نگار؛ اما واقعا

این عشق، یک طرفه باقی میمونه؟|

مقدمه:

من زمانی عاشق تو شدم که تو مرا نمیشناختی

من زمانی عاشق تو شدم که حتی رنگ چشمانت را هم نمیدانستم. اصلا نمیدانستم که قرار است قلب و روحم

با دیدن چشمان تو و هم صحبت شدن با تو چه حالی پیدا کنند!

من نمیدانستم اینکه بعد از این ریسک، ممکن است چه اتفاقاتی رخ دهد!

اینکه تو هم مرا دوست میداری یا بالعکس؟

اینکه کسی را در زندگیات داری یا نه؟

اینکه تو مهربانی یا مغرور؟

اصلا تو که هستی؟

- باشه الان راه میافتم.

گوشی رو قطع کردم و بعد از عوض کردن روپوش کارم با مانتو، سوار آسانسور شدم و به سمت اطلاعات رفتم.


romangram.com | @romangram_com