#حکم_دل_پارت_43


شاید میتونست راه نجاتم باشه...

دستش توی جیبش بود و یک جام محتوی نوشیدنی دستش بود.

لرزش بدنم و بیشتر کردم...

حبيبي حبيبي حبيبي حبيبي يا نور العين آه ه ه ه... حبيبي حبيبي حبيبي حبيبي يا نور العين حبيبي حبيبي حبيبي حبيبي يا نور العين

روی زمین جلوی پاش نشستم... بهش خیره شدم... لبخند کوچیکی زدم. خیره و مسخ من بود.

حتی می تونستم ضربان شقیقه اشو ببینم...

یک دور موهامو چرخوندم.... نگاهش بین لباسم وچشمهام میچرخید... کاملا تومشتم بود حتی صدای ضربان قلبش هم میشنیدم...

حبيبي حبيبي حبيبي حبيبي يا نور العين آه ه ه ه... حبيبي حبيبي حبيبي حبيبي يا نور العين حبيبي حبيبي حبيبي حبيبي يا نور العين

از جا بلند شدم و با لرزش بدنم وشونه هام وکل بدنم در حالی که روی نوک پنجه ی پا ایستاده بودم ... سعی داشتم تمام تبحرمو در جذب جنس مخالف بخرج بدم.

دستهامو لای موهام فرستادمو در حالی که خودمو پیچ و تاب میدادم به بهراد خیره شدم.... حتی پلک هم نمیزد.باز به سمتش رفتم .. در یک قدمیش ایستادم و موهامو چرخوندم...

موهام به صورتش خورد... بوی عطرم تو سرش پیچید... دستشو از جیبش دراورد.... ازش فاصله گرفتم.

قلبك نداني و قال بتحبني

قلب تو من را صدا زد و به من گفت دوستتدارم

الله عليك الله طمنتني

چه قدر من خوشحالم که خیال من را از بابت عشقتراحت ساختی

romangram.com | @romangram_com