#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_52


- چشم، واقعا شماها چقدر به فکر من اید!...منتها نمی دونم چرا خودتون کاری نمی کنید؟...

سهند – انقدر کنایه نزن، قضیه ی دیشب یه اشتباه بود...البته من مطمئنم یه دلیل منطقی برای اینکه مامورای ما متوجه اون شخص نشدن وجود داره. در هر حال ما سعی می کنیم دیگه تکرار نشه...و اما واسه این دارم میگم حسابی باید حواست جمع باشه چون ما که همه جا نمی تونیم دنبالت باشیم، باید سعی کنی خودت رو توی موقعیت های خطرناک قرار ندی.

- یعنی چی؟ مثلا کجاها نرم؟

سهند – ببین، همه ی کسایی که تا به حال به دست این یارو مردن، چند روز قبل از مرگ شون گم شدن...تو سعی کن همیشه یه نفرو کنار خودت داشته باشی،توی خیابون های خلوت پرسه نزنی و از همه مهم تر خونه ی غریبه ها نری!

- باشه...اصلا برای چی باید خونه ی کسی برم که نمی شناسمش؟!

سهند – خودتو به اون راه نزن، من می دونم تو چی کار می کنی.

- چی کار می کنم؟!!

سهند - جن گیری.به نظرم بهتره یه مدت تعطیلش کنی، ممکنه تبدیل به بدترین نقطه ضعفت بشه.

- اوه...باشه، فهمیدم.حواسمو جمع می کنم.حالا می تونم برم؟

سهند – آره، برو.حسابی مواظب باش.

- باشه، فعلا...

ساعت پنج بعد از ظهر بود.من و سورن توی اتاق مون تنها بودیم.من سعی می کردم خودمو با پرونده ها مشغول کنم، سورن هم یکسره حرفای پرت و پلا می زد و با خودش می خندید...هر از گاهی هم سر به سر من می ذاشت.

سورن – بهراد دوست خوبم، چه مرگته؟ چرا ناراحتی؟


romangram.com | @romangram_com