#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_14


طبیعی بود که مامانه نمی خواست من توی خونه شون تنها بمونم، که البته حق هم داشت.من هم بودم اعتماد نمی کردم.

توحید بدون هیچ بحثی قبول کرد و بلاخره مادر و برادرش رفتن.

توحید – حالا می خواید چی کار کنید؟

- اول برو برام یه کاسه آب بیار.

توحید – اگه برای خوردن ِ توی لیوان بریزمش؟

- نه، برای دعا می خوام.

توحید رفت تا برام آب بیاره، من هم قرآن رو باز کردم و سوره ی آل عمران رو اوردم. توحید خیلی زود برگشت و کاسه ی آب رو بهم داد.همونجا، وسط پذیرایی روی زمین نشستم.آیه ی 144 سوره رو پیدا کردم.توحید هم کنارم نشست.

- می دونی، مسیحی ها با صلیب آب مقدس درست می کنن، ما با قرآن.البته اگه صلیب رو هم توی این آب می نداختم مقدس میشد منتها قرآن برای ما مسلمونا موثرتره.

توحید – جالبه...نمی دونستم...

کاسه ی آب رو جلوی دهنم گرفتم، بسم الله گفتم و شروع کردم به خوندن آیه.بعد از هفت مرتبه خوندن از جام بلند شدم تا آب رو تو همه ی گوشه های خونه بریزم.این کارم که تموم شد دوباره برگشتم وسط پذیرایی و نشستم.تمام مدت توحید هم دنبالم بود...

- خب...به قسمت سختش رسیدیم.حالا می خوام سوره ی احقاف رو بخونم.

توحید – من باید چی کار کنم؟!

- بلدی قرآن رو بدون غلط با صوت بخونی؟!


romangram.com | @romangram_com