#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_134


حامی – همین دیگه، باهاش زندگی نکردی نمی دونی.مثلا بارها پیش اومده مثه همین الان من از تشنگی زبونم مثه این سگ های هار آویزون شده، اما یه آب اوردن رو نیم ساعت لفت میده...بعضی وقتا هم کلا یادش میره!

- آره خب، مشخصه یه کم بی خیال ِ.

با حالتی عصبی گفت: یه کم!

بعد دو سه دقیقه داروین تازه لیوان آب رو اورد و داد به حامی.

داروین کنار حامی نشست و گفت : داشتم برای چایی آب می ذاشتم، واسه همین دیر شد.اینو گفتم که دیگه غر نزنی، حوصله تو ندارم.

حامی یه کم از آب خورد و گفت: حالا کی خواست غر بزنه؟!

داروین – خب دوست جدیدم ، چه خبرا ؟

- سلامتی...یه ساعت پیش داشتم با هاموس حرف می زدم.

داروین – جدی؟ حالش چطور بود؟...

- خوب بود... ازش در مورد تواناییش که گفتی چندش آوره پرسیدم.

داروین با اشتیاق گفت : خب خب ، چی گفت؟!

- هیچی دیگه، هر کاری کردم جواب نداد.گفت بیام از خودت بپرسم.

داروین خندید گفت : ای بابا، ما می خواستیم از طریق تو زیر زبونشو بکشیم ببینم چی کار بلده...پس به تو هم نگفت...


romangram.com | @romangram_com