#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_23

مجید – یادت نره، جا نزن. برای هر کسی اولش از این چیزا پیش میاد.تازه تو خوش شانس بودی...مهراب همیشه درگیری فیزیکی داشت.

- ممنون که باهام حرف زدی...حس می کنم بهتر شدم.

مجید – خواهش می کنم.مواظب خودت باش.فعلا...

- خدافظ.

حوالی یک ِ ظهر بود.دست از کار کشیده بودیم و داشتیم استراحت می کردیم.سورن یه ظرف غذا با خودش اورده بود.خلاصه همه چیز به کام من شد و دیگه لازم نبود از بیرون چیزی بگیرم...اما مشکل این بود که ابله بشقاب با خودش نیورده بود و هر دو داشتیم توی قابلمه غذا می خوردیم...

سورن – دیشب همش خواب های دری وری می دیدم...باور کن روحم صد جا رفت! ولی فقط دو سه تاشو یادم مونده.برام تعبیرش کن، زودباش.

- خفه شو دارم غذا می خورم.

سورن – بهراد موبایلتو دربیار وگرنه یه تف می ندازم وسطش که دیگه نتونی بخوری!

- حقا که خیلی خری...حالا بنال ببینم چی خوابی دیدی.

موبایلمو برداشتم و کتاب تعبیر خواب رو باز کردم...

سورن – اولش خواب دیدم که توی روستای پدربزرگم ایم...همه مون بودیم.

- همه مون؟ یعنی منم بودم؟

سورن – نه یعنی خانوادگی همه جمع بودیم.داشتم می گفتم ، بعد توی حیاط شون یه اسب روی زمین افتاده بود که بدنش زخمی شده بود.ببین تعبیرش چی میشه؟

فورا توی فهرست خواب اسب زخمی رو پیدا کردم...

- نوشته « دیدن اسب زخمی نشانه ی آن است که دوستان به دردسر خواهند افتاد »....خـــاک بر سرت!

سورن – ای بابا... .چی کار کنم دیگه خواب که دست خودم نیست!

- خب بقیه شو بگو، دیگه چه خوابی برامون دیدی؟

سورن – دیگه اینکه...آهان، بعد خواب دیدم که سر ِ یه پشت ِ بومم.انگار اصلا توی یه شهر دیگه بودیم...بعد یهو پشت بوم فرو ریخت.اما من پریدم روی پشت بوم همسایه و در رفتم.

romangram.com | @romangram_com