#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_49
میترا – حالا بپرسم یا نه؟
- اگه خیلی ناراحت کننده ست نه.
میترا – نه خیلی...چرا شما توی کلاس به جز آقای یوسفی با کس دیگه ای حرف نمی زنید؟
- این که ناراحت کننده نبود! بگذریم...چون من فقط با سورن دوستم.
میترا – آقای یوسفی هم با شما دوسته اما با بقیه هم حرف می زنه!
- خب اون اخلاقش اونجوریه.من زیاد در برقراری ارتباط با دیگران موفق نیستم.
میترا – یه سوال دیگه! اگه یه نفر به خواهرتون سیگار تعارف کنه چی کار می کنید.
- من خواهر ندارم.
میترا – فرضاً...
- کاری از دوستم برنمیاد.
میترا – غیرتی نمیشید؟
- نه.به نظرم موضوع مهمی نیست.سیگار هم توی ایران ممنوع نیست.در جریان هستید که؟
میترا عصبانی شد و از جاش بلند شد.در حین رفتن گفت : برای همینه که همیشه تنهایی...
نمی دونم سیگار چه ربطی به این موضوع داشت!
سورن سریع اومد و کنارم نشست.لیوان هارو گذاشت روی میز و گفت : چی شد؟ من دیدم دارید حرف می زنید جلو نیومدم.
- نمی دونم ،فک کنم ناراحت شد.
romangram.com | @romangram_com