#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_30


- بهتره دیگه مزاحم خانوما نشیم سورن.بفرمائید...خدافظ.

اگه ول شون می کردم تا صبح سر چیزای الکی بحث می کردن.من موندم اگه دخترا انقد با پسرا مشکل دارن و سریع حرفشون میشه کلا چرا با هم حرف می زنن؟

سورن – سوییچ رو بده من رانندگی کنم،نمی خوام اول جوونی برم زیر ماشین،کُتلت بشم.

- فقط خون دماغ شدم،یادت که نرفته.

سورن – به هر حال...راستی دیدی بچه ها چقد نگرانت بودن؟! بهت که گفتم...این دختره ازت خوشش اومده؟

- کی؟

سورن – میترا دیگه...ندیدی وایساده بودن احوالتو می پرسید ؟

- اون که چیزی نگفت.

سورن – خوب خودش روش نشد.فک کردی همه مثه خودت چش سفیدن؟

- ببین کی به کی میگه چش سفید! حالا گیریمم که اینجوری باشه.خودت می دونی که من اهل دوست دختر و این چیزا نیستم...وقتشم ندارم.

سورن – خب ازش خواستگاری کن.

- بی خیال...هنوز قضیه ی خواستگاری از نسترن روی وجدانم سنگینی می کنه.

سورن – خفه شو بابا.همونم اگه یه کم پافشاری می کردی بهت می دادنش.همش یه بار خواستگاری کردی...معلومه طرف فکر می کنه دوسش نداری که با یه نه شنیدن کنار کشیدی.

- خوشتیپ! برگشته میگه حالش از من به هم می خوره.پافشاری کیلو چنده؟

سورن – اما خودمونیم...نسترن هم خوشگله ها.اگه زنت میشد حسابی سود کرده بودی.

سورن یه چند ثانیه مکث کرد و گفت : غیرتی نشدی من گفتم نسترن خوشگله؟

romangram.com | @romangram_com