#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_149


- ببینم چی میشه...

موبایلم شروع کرد به زنگ زدن.سورن بود.

- الو ؟

سورن – بهراد خونه ی مسعودی؟!

- آره،چطور؟!

سورن – کتاب منو دو در کردی گذاشتی تو کیفت.می خوام بیام بگیرمش.

- باشه بیا.

سورن – فعلا...

مسعود – کی بود؟!

- سورن.گفت می خواد یه سر بیاد اینجا.

مسعود – چه عالی!

- میشه خواهش کنم وقتی سورن اومد دعوا راه نندازی؟

مسعود – جالبه! با اینکه داره زندگیت رو نابود می کنه اما هنوز طرفشی!

- تا حالا بهت گفتم خیلی بی منطقی؟ به این فکر کردی شاید امیرمحمد دروغ گفته باشه؟

مسعود – چرا باید دروغ بگه؟

- چون بهم سفارش کرد به سورن نگم که این اطلاعات رو بهم رسونده.

romangram.com | @romangram_com