رمان حسی مثل دلتنگی

#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_56


نميشه بي تو آروم شم

تو که نيستي چقدر سخته

داره ميميره اون که گفت کنارت خيلي خوشبخته*

(دلتنگي_رامين بي باک)

صداي خوندنش قطع ميشه و پشت بندش صداي کوبيدن چيزي به ديوار مياد و صداي نعره رايان که اسم منو صدا ميزنه .

ميون گريه لبخندي ميزنم

حسرت شنيدن اسمم از زبونشو داشتم .

مدام اسممو صدا ميزنه و يه چيزيو ميشکنه

نگرانش ميشم ...اگه خورده شيشه ها توي دستش بره چي ؟

فوري محيا روصدا ميزنم ...از صداش معلومه ترسيده .

محيا: سارا تورو خدا بيا !

رايان اشتباه کرد .

ولي حداقل امشبو بيا اگه نياي تا صبح دووم نمياره باور کن از صداي بلندش

چهار ستون بدنم ميلرزه .

-نميام

محيا: لج نکن سارا فقط امشبو بيا نميگم ببخشش امشب بيا باور کن دلم براش ميسوزه ...خيلي داغون بود .

قفسه سينم بالا پايين ميشه.

بين دوراهي موندم ..


romangram.com | @romangram_com