#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_54


بيخيال صورتمو برگردونم بعد از اينکه حسابي زنگ ميخوره بالاخره قطع ميشه .

طولي نميکشه که که آلارم اس ام اس بلند ميشه .

پوفي ميکنمو بي حوصله گوشيو برميدارم و اس ام اسو باز ميکنم :

-تو رو خدا جواب بده سارا ...رايان ديوونه شده ...

در کسري از ثانيه زمين زير پام خالي ميشه و موجي از نگراني به سمتم مياد

گوشي توي دستم علنا ميلرزه.

با صداي زنگش از جا ميپرم و فوري جواب ميدم :

-الو محيا؟چيشده ؟

محيا: نميدونم سارا .

اومديم به رايان سر بزنيم نبود .

خواستيم برگرديم که اومد .

سرو وضعش داغون بود بي توجه به ما چپيد توي اتاقشو درو محکم بست .

همش داد ميزنه و اسم تو رو صدا ميزنه

قلبم ديوانه وار ميکوبه صداي روهان مياد که مدام به در ميکوبه و اسم رايانو صدا ميزنه .

ناگهان صداش قطع ميشه و صداي پر از بغض مرد روياهام بلند ميشه

گوشيو تا جايي که جا داره ميچسبونم به گوشم و با صداي آرومي ميگم :

-محيا گوشيو ببر نزديک اتاقش ...ميخوام صداشو بشنوم

صداي خش خشي مياد و پشت بندشم صدايي که لرزه ميندازه به تک تک سلول هاي بدنم


romangram.com | @romangram_com