#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_33
انگار ميثم متوجه حال خرابم ميشه .
ترسيده ماشينو نگه ميداره
برميگرده طرفم و با هول و ولا ميگه :
-سارا چت شد ؟
چرا اينطوري شدي دختر ؟!
به دستگيره در چنگ ميزنم ...
مثل ماهي که از اب افتاده بيرون براي ذره اي هوا تقلا ميکنم ...
ميثم شيشه ماشين و ميده پايين
سوز سردي به داخل هجوم مياره .
سرمو از پنجره بيرون ميبرم و سعي ميکنم نفس بکشم .
ميثم از ماشين پياده ميشه و به سمت من مياد ..
در سمت منو باز ميکنه و بطري آبي به طرفم ميگيره ..
با اينکه شبه اما رنگ پريده اش به وضوح پيداست
بطري و ازش ميگيرم و يه نفس آبو سر ميکشم ..حس ميکنم راه تنفسيم باز ميشه .
چند تا نفس عميق ميکشم و بي رمق روي صندلي ولو ميشم .
ميثم با نگراني نگاهم ميکنه و ميگه :
-خوبي ؟!
سرمو به علامت مثبت تکون ميدم.
کمي با نگاه خيره اش براندازم ميکنه تا از خوب بودنم مطمئن بشه .
romangram.com | @romangram_com