#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_3
دوباره کوبش قلبم ديوانه وار ميشه .
بعد اين همه مدت هنوزم ميتونه منو به هيجان بياره
لبخندي ميزنمو ميگم:
-بايدم باشي . يه ماهه که نديدمت .
رايان :عوضش تموم شد . الان از هواپيما پياده شدم . بارمو تحويل بگيرم ، ميام و يه دل سير خانوممو ميچلونم .
لبخند محوي ميزنم .
با اينکه شوخي ميکنه ، اما دلم آشوب ميشه .
صداش مثل هميشه نيست .
-بي صبرانه منتظرتم .
راستي ، بيا خونه خودت ! من اومدم اونجا .
رايان: باشه عزيزم . کاري نداري فعلا ؟!
-نه ، مواظب خودت باش ! خداحافظ .
رايان : تو هم همين طور !
گوشي و از گوشم فاصله ميدم ، ميخوام قطع کنم که صداش مانعم ميشه
رايان: سارا؟!
دوباره گوشي و کنار گوشم ميچسبونم و ميگم :
-بله ؟!
رايان: خيلي دوست دارم . هيچ وقت يادت نره !
نيشم شل ميشه و لبخندي ميزنم :
romangram.com | @romangram_com