#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_21

بهم نزديک ميشه .

ميرم عقب .

اونقدر عقب که ، ميخورم به ديوار .

از ته دل زار ميزنم .

حال خرابم دل هر سنگيو ذوب ميکنه .

رايان با غم نگاهم ميکنه و دستشو دراز ميکنه .

براي اولين بار ازش متنفر ميشم و با نفرت نگاهش ميکنم .

تکوني ميخوره و ناباور نگاهم ميکنه .

*اينبار شوخي نيست

نگير جلومو

فهميدي من ميرم

ميگيري دستامو

ميگي عوض ميشم

فرصت ميخواي ازمن ؟

شرمنده من ديگه

خيلي ازت خستم *

از شوک نگاهم در مياد و بهم نزديک ميشه .

دستمو محکم ميگيره و ميگه :

-من نميخواستم ،

romangram.com | @romangram_com