#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_11

لبخندم پررنگ تر ميشه .

دوباره ميگه :

-عشقمي ،دنيامي ، زندگيمي ، همه چيزمي .

با عشق نگاهش ميکنم و ميگم :

-دوست دارم رايان.

پيشونيمو ميبوسه و ميگه :

-خيلي دوست دارم سارا .

****

با صداي زنگ خونه به خودم ميام و، مثل برق از جا ميپرم.

دستي به موهام ميکشم و به سمت در ميرم و درو باز ميکنم . بالاخره انتظار تموم ميشه .

با دلتنگي زل ميزنه بهم .

لبخندي ميزنم و با زل زدن بهش ، سعي ميکنم کمي هم شده از دلتنگيمو کم کنم .

چمدونشو رها ميکنه و خيز و محکم تر از قبل بغلم ميکنه .

لبخندم کم کم محو ميشه .

به قدري فشارم ميده که حس ميکنم استخونام در حال شکستنه .

حس بدي بهم دست ميده و توي دلم ميگم :

-نکنه چيزي شده!

دستامو روي سينه ي پهنش ميذارم و فشار ميدم .

با اکراه ازم جدا ميشه .

romangram.com | @romangram_com