#حسی_از_انتقام_پارت_137

-نگران نباشید.همه این حرفا خرافاته.همین. 6 0
آروم گفتم:امیدوارم.
یه نیم ساعتی شد که دکتر زارع پور از اتاق عمل خارج شد.هردو بلند شدیمو رفتیم سمتش.
گفتم:چیشد دکتر؟
-عمل خوبی بود ولی..
با گفتن ولی یکدفعه تمام احساسات بد افتاد تو دلم.داشتم از دلهره می میردم.
ایمان:ولی چی دکتر؟
دکتر سرشو انداخت پایین.
-ولی به علت خونریزیی که تو کلیه اش ایجاد شده بوده,وهمچنین شما دیر آورده بودینش باید تا دوهفته راه
نره.تاکید می کنم مطلقا راه نره.حتی واسه دستشویی هم باید بهش سوند وصل بشه.می فهمید که؟
-بله می فهمم دکتر.
-خوبه.
شروع کرد به راه رفتن.منو ایمانم دنبال سرش رفتیم.
گفت:تا یک هفته اینجا می مونه.بعدش مرخصه.فقط باید غذاهای سبک وآبکی بخوره.آبم نباید تا یک هفته
بخوره..بخوره ولی در حد چند قطره.اما بعد از یک هفته باید روزی8لیوان آب بخوره.اگه روزی 8لیوان آب بخوره
واسه کلیه اش عالیه..بهتره این یک کلیه رو سالم نگه داره.وگرنه خیلی اوضاعش بد میشه.الانم بیهوشه.تا چندساعت
دیگه که به هوش اومد به بخش منتقلش می کنند.فعلا باید وضعیتش ثابت بشه.
-کی به هوش میاد؟
-گفتم که چند ساعت دیگه.بستگی به خودش داره..البته با اون بدن ضعیفی که داره بعید می دونم خیلی راحت
بهوش بیاد.
-از کجا بفهمم..
-یکی از پرستارا خبرت می کنه.فعلا.
رفت.خدارو شکر کردم که خطری پرهامو تهدید نمی کرد. 6 1
شیما اومد سمتم.همه حرفای دکتر رو بهش گفتم.چند ساعتی شد که خبردادن پرهامو به اتاق 007بردن.ایمان رفته

romangram.com | @romangram_com