#حسی_از_انتقام_پارت_134
-معلومه که میاد.
-ببخشید.
ساعت 03صبح بود.دکتر بهم گفته بود 03:03عمله.شیما نظر کرده بود اگه پرهام سالم از اتاق عمل بیاد بیرون
دوسال کل حقوقش رو بده به نیازمندان.
هردو تا صبح پیش پرهام موندیم.
موقع رفتن رسیده بود.پرهام خیلی می ترسید.
شیما:پرهام قول میدی که سالم بیای بیرون؟
-نمی دونم.
-قول بده.این جا چند نفر هستن که به بودنت در کنارشون عادت کردن.اگه بری نابود میشن.
-باشه قول میدم.
چندتا از پرستارا اومدن وپرهامو روی بلانکارد گذاشتنو به سمت اتاق عمل حرکت کردن.قبل از حرکت بلانکارد به
پرهام آمپول بیهوشی زدن. 5 7
دنبال سرشون می رفتم.پرهام گفت:سعید؟
-جانم؟
-می ترسم.
-نترس.به خدا توکل کن.
-درد داره نه؟
-الان که نمی فهمی.ولی بعد از عمل,چرا درد داره.
وارد اتاق عمل شدن.منم پشت در نشستم.
دایی کنارم نشست.دستشو روی شونه ام گذاشت و فشرد.گفت:نگران نباش.خوب میشه.
-پرهام امیدی به خوب شدنش نداره.
-من به دکتر زارع پور سفارش کردم که به نحو احسنت کارشو انحام بده.پس نگران نباش.
-ممنون.شیما کجاست؟
-رفته نمازخونه.داره دعا می خونه.
romangram.com | @romangram_com