#حصار_تنهایی_من_پارت_63
- نوش جان .
وقتي از پذيرايي نويد فيض بردم، گفتم: خوب حالا برو دفتر دستکتو بيار تا مشقاتو بنويسيم!
سيني رو گذاشت تو آشپزخونه... رفت به اتاقش دفتر وکتابشو آورد کنارم نشستو دستمو گذاشتم رو کتاب طرف خودم کشيدمو خواستم بازش کنم که اونم دستشو گذاشت رو کتاب و طرف خودش کشيد.
گفتم:چيکار ميکني نويد؟ نکنه نمي خواي درس بخوني؟
- نه...ولي قبل از درس دادن بايد يه چيزي بهت بدم.
اينو گفت رفت به اتاقش چند دقيقه بعد با يه ساک کادويي برگشت. کنارم نشست پاکت و گذاشت جلوم وگفت :چيز قابل داري نيست.
به پاکت نگاه کردم. پر بود از قلب و به انگليسي نوشته بود دوست دارم عزيزم.
با تعجب گفتم:اين چيه؟
- يه هديه کوچيک براي شما ..نمي خوايد بازش کنيد؟
- به چه مناسبت؟
- فکر نمي کردم هديه دادن مناسبت بخواد؟چرا اينجوري نگام مي کنيد ؟فقط بخاطر اينکه اين مدت زحمت کشيديد بهم درس داديد، خواستم روز معلم بهتون بدم ولي ديدم روز پرستار بهتره.
از حرفش خندم گرفته بود. کادو رو باز کردم ...يه لباس مجلسي زرد ليمويي بود. از مدلش خوشم اومد. دو تا بند داشت که پشت گردن گره ميخورد. پايينش پر از چين بود. به احتمال زياد تا رونم مي رسيد.
با تعجب گفتم:ممنون خيلي خوشگله ...گرون خريديش؟
romangram.com | @romangram_com