#حصار_تنهایی_من_پارت_6
- به به خانم ! افتخار داديد تشريف اورديد (با اخم) بيا تو کارت دارم.
رفت تو اتاقش و درو بست. زهرا خنديد و گفت:
- برو که خرت زاييد!
با خنده يه مشت زدم به بازوش. پشت در اتاق نسترن ايستادم. دو تا ضربه به در زدم و رفتم تو. با يه لبخند به نسترن که با ابرو هاي گره خورده و دست به سينه به صندليش تکيه داده بود نگاه کردم و گفتم:
- با من امري داشتيد بانوي من؟
- بشين. کجا بودي؟
نشستم و گفتم:
- کجا مي خواستي باشم؟ خونه.
- منظورم اينه که چرا اينقدر دير کردي؟
- آها! از اون لحاظ ؟خب دير از خواب بيدار شدم، ماشين گيرم نمي اومد.
رو صندليش درست نشست ودستشو گذاشت رو ميز و با تعجب گفت:
- مگه قحطي ماشين اومده؟
- براي من اره.
romangram.com | @romangram_com