#حصار_تنهایی_من_پارت_31
مجله رو ازش گرفتم. به لباس قرمز جلوم نگاهي انداختم؛ مدلش دکلته بود و از زير سينه تا پايين باسن تنگ مي شد...از رون تا پايين چند سانتي گشاد ميشد. پايين لباس پر از چين بود. با تعجب يه نگاه به مدل لباس يه نگاه هم به چهره خندونش کردم. دلم نيومد بزنم تو ذقش و بگم اين لباس به درد هيکل شما نمي خوره. يه لبخند زدم و گفتم:
- والله چي بگم ...من فقط خياطم اگه اينو دوست داريد براتون مي دوزم
با ناراحتي سرشو انداخت پايين و گفت: مي دونم اين لباس به درد اندام من نمي خوره ولي ميشه شما يه جوري بدوزيد که چاقيم زيادمشخص نشه؟
با يه لبخند گفتم : همه سيعمو می کنم ... حالا بلند شيد تا اندازه هاتونو بگيرم.
کمکش کردم که بلند شه. از تو کيفم مترو خودکار و دفترمو درآوردم شروع کردم به اندازه گرفتن. خدا خدا مي کردم که پارچه کم نگرفته باشه . چون اين اندامي که من مي بينم ده متر پارچه هم کمه . فقط شکمش دومتر پارچه مي بره. اندازه ها تموم شد. داشتم وسايلمو جمع مي کردم که گفت: مي شه زود تر حاضرش کنيد؟
- عجله داريد ؟
- بله... جمعه شب عقد خواهر زادمه .
با انگشتم بالاي لبم خاروندم و گفتم: يعني چهار روز ديگه؟ ...خيلي زوده.
- بله مي دونم به خدا چند هفته است دارم دنبال خياط خوب مي گردم اما پيدا نمي کردم ...حالا نميشه يه کاريش بکنيد ؟
با اينکه مي دونستم پرده عفت خانم به علاوه دوتا پارچه ديگه دارم ولي گفتم: باشه براتون حاضرش مي کنم.
- دستت درد نکنه ...راستي اسمت چيه؟
- آيناز.
- اسم قشنگي داري ...دستشو به طرفم دراز کرد و گفت : منم پرستو ام. خوشبختم!
romangram.com | @romangram_com