#حصار_تنهایی_من_پارت_163


- زعفرانيه ...محل زندگي کله خرا!

- منظورت خر پولاست؟!

- آره همونا!

- آها...حالا جنسا رو کجا قايم کردي؟

دوتا دستاشو زد به سينه هاش و گفت: اينجا!

با خنده گفتم: هر وقت خواستي درشون بياري به خودم بگو!

بلند خنديد و گفت: نه خوشم مياد کم کم داري هنراتو به نمايش ميذاري! ...ديگه چي بلدي؟

- همه چي!

- به تو بايد گفت... فتبارک ا.. احسن الخالقين!

با هم خنديديم که يهو منوچهر از پشت صدامون زد. برگشتيم. خودشو با دو به ما رسوند. اومد رو به رومون ايستاد.

به من گفت: گوش کن چي دارم بهت ميگم. اگه فکر فرار به ذهنت برسه، خدا شاهده کوه قافم بري پيدات مي کنم و دمار از روزگارت در ميارم. دوبرابر چهار ميليوني که بابتت دادم بايد برام کار کني ...ليلا خانم تو هم گوش کن! اگه اين از دستت در بره، بدبختت مي کنم. يه بلايي به سرت ميارم که آرزوي مرگ کني. فهميدي؟ درضمن حق زنگ زدن به هيج جايي رو نداره. اينم که فهميدي؟

ليلا با ترس فقط سرشو تکون داد. يه نفسي کشيد و راه افتاديم.

با نگراني بهم گفت: آيناز!

romangram.com | @romangram_com