#حصار_تنهایی_من_پارت_132


- هووم؟

- هووم نه! بايد بگي بله؟

چشمامو باز کردم. سپيده بود. چشمامو مالوندم و دور و برم نگاه کردم و نشستم. همشون داشتن لباس مي پوشيدن. به جز ليلا که يه گوشه سيگار مي کشيد. مهناز هم نبود. سپيده داشت شلوار لي آبيشو مي پوشيد.

با خنده گفت: چقدر مي خوابي دختر ...پاشو تا صداي سگه در نيومده!

با تعجب گفتم: سگ؟؟کدوم سگ؟!

نجوا مانتو سورمه ايش رو پوشيد و گفت: توي اين خونه يه سگ بيشتر نيست، اونم زبيده ست!

ليلا: آروم تر بابا...شر درست نکنين.

نگار: تو خفه معتاد مفنگي!

به من نگاه کرد: چته عين آدم نديده ها نگام مي کني؟

ليلا: فکر کنم يه سگ ديگه به اين خونه اضافه شد به اسم نگار!

نگار تا شنيد، به سمتش حمله کرد. گلوي ليلا رو گرفت چسبوند به زمين. خودشم روي شمکش نشست و با دستاش گلوي ليلا رو فشار مي داد و با عصبانيت گفت:

- سگ کيه؟ ها؟ سگ کيه؟!

من و بقيه بچه ها سعي کرديم نگارو جدا کنيم که خدا رو شکر موفق هم شديم. بچه ها نگارو دور کردن. منم کنار ليلا نشستم؛ صورتش کبود شده بود و نفس هاي بلندي مي کشيد.

romangram.com | @romangram_com