#حجاب_من_پارت_87
رفتم جلو کیفمو باز کردم و رمز خودم و مریمو که تو برگه نوشته بودم و همینجوری انداخته بودم تو کیفم آوردم بیرون دادم دستش
با استرس فراوون گفتم
_اگه میشه خودتون بزنین
سرشو تکون داد و نشست پشت کامپیوتر
طاها_ محمد بدو که کنجکاوم سریعتر ببینم آبجیم چه کرده
وای خدا اگه قبول نشم آبروم پیش همشون میره. کمکم کن
داشتم از استرس میمردم
دستامو گذاشتم رو صورتم و تو دلم شروع کردم به راز و نیاز کردن با خدا
صدای محمد اومد
محمد_ قبول شدین دولتی اونم بومی
اشکم جاری شد
بدون هیچ حرفی تو همون حالت موندم و خدارو شکر کردم و کلی حرف باهاش زدم که مثلا خودمو لوس کنم
دستمو از رو صورتم برداشتم، محمد چشمش رو اشکم ثابت موند
معذب سرمو انداختم پایین اصلا دوست نداشتم کسی اشکمو ببینه
romangram.com | @romangram_com