#حجاب_من_پارت_82
منم که دیدم کاری برای ما نیست به خانمه گفتم سفررو ببریم؟
خانمه_ نه عزیزم زحمتت میشه بچه هارو صدا میکنم میزارن
زینب_ نه بابا چه زحمتی بدین میزارم
نازنین_ آره مامان جون بدین منم کمکش میکنم
خلاصه با کلی زحمت ازش گرفتیمو رفتیم گزاشتیم
یکم که وسیله هارو آوردیم طاها و همون پسره اسمش چی بود؟ آها محمد. اون دوتا هم بلند شدن اومدن کمک
وقتی همرو گذاشتیم رفتم کنار ایستادم
کم کم همه اومدن نشستیم سر سفره
به ساعت نگاه کردم 8 بود
منتظر بودیم مامان طاها بیاد تا شروع کنیم آخه زشت بود
غذا نهار گردو همون فسنجون، بود و مرغ
منم که مرغ ندوست نهارگردو رو ترجیه میدم
دو دقیقه بعد مامان طاها در حالی که دو دیس ماکارانی تو دستش بود اومد
وای انگار عشقمو دیدم چشمام برق زد. خیلی سعی کردم جلوی لبخندمو بگیرم ولی خب نشد دیگه
romangram.com | @romangram_com