#حجاب_من_پارت_40
بهش خیره شدم
کاش بتونم بازم چشمای بازشو ببینم کاش بتونم دلیل حال امروزشو بدونم
کاش
شروع کردم به خوندن دعا هرچیزی که بلد بودم میخوندم
خیلی خسته شده بودم همونجور که در حال دعا خوندن بودم سرمو کمی عقب بردمو کم کم چشمام سنگین شد
همونجا رو صندلی نشسته خوابم برد
....
در حالی که تند تند نفس نفس میزدم از خواب پریدم
بازهم همون خواب.... خواب اونروز لعنتی
مدتها بود که دیگه خواب اون اتفاق شومو ندیده بودم ولی امروز...
به شدت پریشون شده بودم
یه نگاه به زینب کردم که...
از شدت حیرت زبونم بند اومده بود
با چشمای گشاد شده فقط به زینب نگاه میکردم
romangram.com | @romangram_com