#حجاب_من_پارت_2
صبح با صدای بابا از خواب بیدار شدم. چون خوابم خیلی سنگینه ساعت کارساز نیست
چند دقیقه به همون حالت رو تختم نشستم که صدای اذانو شنیدم بعد از چند ثانیه بلند شدم رفتم دستشویی. تو آینه روشویی به صورتم خیره شدم چشمای قهوه ایم پف کرده بودن یه مشت آب سرد به صورتم زدم تا چشمام بهتر بشه وضو گرفتم اومدم سجادمو باز کردم از عمق وجودم نماز خوندم بعد نشستم دستامو بردم سمت خدا یه صلوات فرستادم تا حرفام به سمت آسمون برن و شروع کردم به راز و نیاز با معبودم
استغفار کردم بابت همه ی گناهام از خدا خواستم کمکم کنه و مهر خودشو اهل بیتشو بیشتر و بیشتر به دلم بندازه،این کار هر روزم بود. سر همه ی نمازام اینو از خدا میخواستم چون دلم میخواست مهرشون تو دلم صدها برابر بشه
وقتی از سجاده بلند شدم صورتم کاملا خیسه اشک بود به ساعت نگاه کردم 6 شده بود کارامو کردم که برم مدرسه
آماده شدم طبق معمول دیر کرده بودم ساعت یه ربع به 8 بود زنگ زدم به آژانس و رفتم مدرسه یواشکی به همه طرف نگاه میکردم و مواظب بودم ناظممون نباشه اوف بالاخره این 38 تا پله ی لعنتی تموم شد و رسیدم طبقه ی بالا رفتم سمت در کلاس و به درش نگاه کردم سوم کامپیوتر. کامپیوتر! همون رشته ای که به خواست عشقم اومدم. چون مدرسه همه طرفش دوربین داشت خیلی ضایع بود اگه گوشمو میزاشتم رو در پس عادی ایستادم و یکم گوش کردم دیدم ای دل غافل صدای معلممون از تو کلاس میاد داشت گریم میگرفت اگه میرفتم دفتر ایندفعه دیگه ناظممون پوستمو میکند با اینهمه تاخیر و بار هزارمی که داشتم برگه میگرفتم برای معلم تا برم تو کلاس، با بدبختی رفتم سمت دفتر نظافتچیمون خانم ریاحی با کمی فاصله از در ایستاده بود برگشت سمتم
ریاحی_سلام خوبی زارعی بیا تو
_ سلام مرسی
رفتم تو سلام کردم
خانم ناظم_ سلام به به خانم زارعی چه عجب کردین قدم رو چشم ما گذاشتین
یه لبخند ژکوند زدم و با مظلومیت بهش نگاه کردم
ناظم_ قیافتو اینجوری واسه من مظلوم نکن تو دوباره دیر کردی زارعی؟
سرمو انداختم پایین
ناظم_ مگه من بهت نگفتم شبا کمتر با لبتاب ور برو زود بخواب باز چرا دیر کردی ها زارعی؟
_ خانم به خدا من دیشب زود خوابیدم با لبتابم ور نرفتم زیاد نمیدونم چرا دیر شد
romangram.com | @romangram_com