#حجاب_من_پارت_135


نازنین_ آروم باش اجی جون

یه لبخند دندون نما زد_ اگه اونجوری نمیگفتم که ولت نمیکرد اونقدر میخواست موضوعو کش بده تا جنایی بشه. والا

_ باشه ولش بریم دیر شد

رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم

طاها و محمد هنوز سوار نشده بودن. نازنین ایندفعه اول منو فرستاد و بعد خودش نشست منم تکیه دادم به در و پنجررو باز کردم

طاها نشست پشت فرمون محمدم کمک راننده

خلاصه راه افتادیم سمت جایی که آقای شمس آدرسشو فرستاده بود

وقتی رسیدیم ساعت 11:30 بود

با هم هماهنگ کرده بودیم که اگه ازمون پرسیدن کجا رفتین فقط بگیم خیابون گردی البته یکم هم تو خیابون چرخ زدیم که حرفمون دروغ نباشه

از ماشین پیاده شدیم من سمت چپ و نازنین سمت راستم وایساده بود. طاها پشت نازنین و محمدم پشت من بود. همینجور دو به دو در حالی که با بغل دستیامون حرف میزدیم داشتیم میرفتیم پیش مامان اینا

بعد از حدودا 5 دقیقه مامان اینارو دیدیم که کنار یه درخت روی روفرشی نشستن. آقای شمس مارو دید که داریم میریم سمتشون

برگشت به مامان و نرگس خانم یه چیزی گفت که اونا هم برگشتن سمت ما

نرگس خانم همینجور خیره شده بود رو من و اون محمد دراز قد که ماشالله با اینکه عقب وایساده بود ولی تا یکم پایینتر از شونش پیدا بود

به نردبون گفته زکی

romangram.com | @romangram_com