#حجاب_من_پارت_128


و شروع به حرکت کرد

زینب خیلی خوشش اومده بود همینجور میخندید نازنین هم که از خنده ی زینب ذوق کرده بود سرعتشو بیشتر کرد

_ چقدر ساده و بی آلایشه. دقیقا مثل بچه ها پاک و معصومه با کوچیکترین چیزی راحت میشه خندوندش

طاها برگشت سمتم و لبخند زد_ آره درست میگی. ولی به همون نسبت که با چیزای کوچیک میشه خندوندش، با کوچیکترین چیزی هم ناراحت میشه. اون خیلی دل نازکه کاش دیگه هیچوقت دلش نشکنه به خاطر عرفان خیلی داغون شد. سعی میکنه قوی باشه، بخنده ولی از چشماش معلومه همه ی خنده هاش الکین و از درون نابوده

برگشتم به زینب نگاه کردم داشت سرفه میکرد

از خنده ی زیاد نفس کم آورده بود

یه فکری از ذهنم گذشت

سرمو محکم تکون دادم و بهش نهیب زدم. این امکان نداره

طاها_ نازنین جان بسه دیگه. برای زینب خوب نیست زیاد بخنده

نازنین هم از حرکت ایستاد و آروم به سمت اتاقی که نوار قلب میگیرن رفت

در زد اومدن درو باز کردن

ویلچرو حرکت داد داخل اتاق

ما هم رفتیم داخل کنار ایستادیم نازنین زینبو برد پشت پرده که گوشه ی سمت چپ اتاق بود

دوتا پرستار زن و یه مرد داخل اتاق بودن

romangram.com | @romangram_com