#حجاب_من_پارت_121


طاها_ نیست نیست خدایا این قرصات کجان زینب

دیگه نمیتونستم تحمل کنم حس کردم قلبم تواناییشو از دست داده

دستمو محکم گذاشتم رو قلبم و چنگ زدم بهش و یه دفعه تمام توانم رفت دستم افتاد پایین و سرم متمایل شد به سمت چپ

لحظه ی اخر فقط صدای داد اون سه نفر بود که پیچیده بود تو گوشم

.

.

محمد

وقتی زینب حالش بد شد خیلی ترسیدم و همش به طاها میگفتم زود باش یه کاری کن داره میمیره اما طاها هرچی میگشت قرصشو پیدا نمیکرد

که یهو دیدم زینب به قلبش چنگ زدو بعد دستش افتاد و سرش هم متمایل شد به سمت چپ

وقتی این صحنرو دیدم شکه شدم و منو نازنین همزمان اسمشو صدا زدیم که طاها سرشو بلند کردو یورش برد سمتش خوابوندش رو صندلی و معاینش کرد

طاها_ ایست قلبی نکرده فقط چون قرصشو نخورده قلبش یکم کند میزنه و بیهوش شده باید یکم ماساژ قلبی بهش بدم و بعد شروع به احیا کرد

دعا میکردم خوب بشه نمیدونم چرا حالم اینقدر بود

از دیروز تو دانشگاه بگیر تا امروز همش کنارش بودم هرجا میرفتم جلوم میدیدمش نمیدونم حکمتش چیه ولی یه حسی تو قلبمه که باعث میشه سر نمازام براش دعا کنم و الان که اینطور شده نگرانش باشم خیلی نگران

1 سیکل ماساژ. هر 30 ماساژ 1 سیکل و 2 تنفس بعد از هر سیکل

romangram.com | @romangram_com