#حجاب_من_پارت_115


نمیدونم چرا محمد جواب داد مگه ماشین مال طاها نیست؟

_ممنون

شیشرو تا آخر دادم پایین و دستمو به صورت خوابیده گذاشتم رو پنجره ی ماشین

آستین چادرم که عربی بود و براق جلوی باد تکون میخورد و من عشق میکردم

کلا عاشق چادر بودم و همیشه وقتی باد تکونش میداد لذت میبردم

نازنین_ بابا یه حرفی چیزی چرا همتون ساکتین مثلا اومدیم گردش که شاد باشیما

هممون نگاهش کردیم

نازنین_ چیه چرا نگاه میکنین مگه دروغ میگم

طاها_ خب راست میگه خانمم این از محمد که سرو ساکت نشسته سر جاش اینم از زینب که بادو به ما ترجیه میده

سرمو انداختم پایین_ ببخشید

شیشرو تا آخر دادم بالا حواسم نبود که نباید اینکارو بکنم

نازنین برگشت سمتم و اومد کنارم نشست

دستامو تو دستش گرفت

نازنین_ وای دختر ببین چطور دستات یخ کرده

romangram.com | @romangram_com