#هستی_من_باش_پارت_96


جوابم و نداد سر تکون داد.

ـ آهان راستی لباستم پشتش خونی شده عوضش کن.

دوباره سر تکون داد. از درِ اتاقش اومدم بیرون و در و محکم کوبیدم. همین که پام و از در خونه گذاشتم بیرون یاد سویچ افتادم. زود در و باز کردم و رفتم سمت اتاق سامان و یه دفعه درِ اتاقش رو باز کردم. وایـــــی خاک تو سرم. بلوز تنش نبود. هر دو به هم خیره شده بودیم. یه دفعه سامان به خودش اومد و گفت:

ـ چیزی می خواستی؟

منم به خودم اومدم و گفتم:

ـ آره آره سوییچ.

خیلی ریلکس رفت سمت کشوی عسلیش و از توش یه سوییچ در آورد و اومد طرفم. من هنوز مات هیکلش بودم. یه دفعه به خودم اومدم دیدم درست رو به روم وایستاده طوری که هرمِ نفساش بهم می خورد. یه کم رفتم عقب. سویچ رو گرفت طرفم. منم زود از دستش گرفتم و اومدم بیرون. زود رفتم نشستم توی ماشین و راه افتادم. پسرِ خجالت نمی کشه. انگار نه انگار من اون جام. لخت لخت داره جلوی من رژه می ره. هر چند ما به هم محرمیم. باشه هر چقدر هم محرم باشیم نباید اون طوری می اومد جلوم. پررو. ایــــــــــش!

ـ وایــــــی تو رو خدا این قدر نخندونین من و دلم درد گرفت.

ـ ولی هستی خیلی مشتاق شدم که این آقا سامان رو ببینم.

ـ همچین چیزی هم نیست که بخوای ببینیش.

ـ چرا چیزِ خوبی هست.

ـ خاک بر سرِ منحرفت کنن. تینا پاشو بریم.

ـ وا هستی کجا بریم؟ تازه اومدیم.

ـ نه پاشو نگران سامانم. می ترسم حالش بد بشه.


romangram.com | @romangram_com