#هستی_من_باش_پارت_95
بیشعور. الان حالیت می کنم. بتادین رو برداشتم و درش رو باز کردم و خالی کردم روی سرش. البته خالی کردن همانا و داد سامان بالا رفتن همانا.
ـ ایــــــی وحشی چته؟
ـ خب چی کار کنم؟ بتادین همینِ دیگه. حالا هم تکون نخور می خوام برات چسب بزنم.
با پنبه خوب دور و برش رو تمیز کردم و بعد گاز استریل رو گذاشتم رو سرش. دستم خورد به سرش. چه موهای نرمی داره.خاک تو سرم موهای من از اونم نرم تر هست. چرا من یهو این طوری شدم؟ زود دستم و از روی سرش برداشتم و چسب ها رو هم چسبوندم روی سرش.
ـ تموم شد.
از شیشه ی میز توالت یه نگاه بهش انداختم. خیره شده بود بهم. منم نگاش کردم که یه دفعه گوشیم زنگ خورد. شماره ی آینا بود. وای به کل قرارم رو یادم رفته بود.
ـ الو؟ سلام عزیزم.
ـ کجایی تو؟
یه حسی داشت قلقلکم می داد که ببینم آیا روم حساس هست یا نه؟
ـ الهی بگردم. یه کارِ واجب واسم پیش اومد نتونستم بیام، ولی تا نیم ساعت دیگه پیشتم عزیزم.
یه نگاه به سامان انداختم. اصلا حواسش به من نبود. داشت از تو آینه سرش رو می دید. بی خاصیت!
ـ هستی خوبی؟ سالمی؟ سرت به جایی نخورده؟
ـ نه عزیزم. منم دلم برات تنگ شده. آره الان دارم می یام. بوس. بای.
و گوشی رو قطع کردم. طفلکی آینا الان فکر می کنه خنگ شدم.
ـ خب سامان من باید برم. خدافظ.
romangram.com | @romangram_com