#هستی_من_باش_پارت_76
ـ هستی جون خیلی خوشوقتم از آشناییت. امیدوارم لیاقت سامان رو داشته باشی!
پررو! اون باید لیاقت من و داشته باشه.
ـ دارم عزیزم.
بعد از یه نگاه طولانی به سر تا پام یه نیشخند زد و رفت. همین که رفت سامان زد زیرِ خنده.
ـ هستی بالاخره به یه دردی خوردی ها ایول.
وا منظورش چی بود؟ بیخیالش شدم. ترجیح دادم به دور و ور یه نگاه بندازم. همین طور که داشتم رقصنده های توی پیستِ رقص رو نگاه می کردم چشمم به یه دخترِ قد بلند و موهای دکلره که فکر کنم رنگ اصلی موهاش بود با چشمانی سبز و لب و گونه های فوق العاده برجسته بود افتاد. واقعا خوشگل بود. اِاِ داره می یاد سمت من. سامان رد نگام گرفت و گفت:
ـ اوه اوه اومد.
ـ مگه کیه سامان؟
دیگه وقت نشد سامان جواب بده و دخترِ به ما رسید.
ـ سلام سامان.
سامان برگشت تو ماسک مغرورش و با قیافه ی مغروری گفت:
ـ سلام.
ـ دیگه ما رو تحویل نمی گیری؟
ـ ندیدمت.
romangram.com | @romangram_com