#هستی_من_باش_پارت_21

ـ مگه آرزوی مرگم و نداشتی؟ داره مستجاب می شه.

ـ چرت و پرت نگو! تو آشپزخونه دنبال چی هستی؟

ـ قرصام، صورتین. توی آشپز خونه هست تو اون کشو.

و دستم و به سمت کشو دراز کردم. به سرعت رفت توی آشپزخونه از کشو قرص هام رو آورد و به همراه یه لیوان آب برام آورد.

ـ ناراحتی معده داری؟

ـ آره.

دیگه چیزی نپرسید. دیدم سر گیجه ام داره بیش تر می شه فورا از جام بلند شدم و به سمت نزدیکترین مبل رفتم. اونم همین طور دنبالم بود. نمی خواستم روی زمین بیهوش بشم آخه سابقه ی این که قندم بیفته و بعضی مواقع مدت کمی بیهوش بشم رو داشتم و الان هم همه ی اون علایم را داشتم. روی مبل نشستم و رو به سامان گفتم:

ـ سامان به خدا دارم راست می گم. خیلی سرم گیج می ره می شه بهم یه شکلات بدی؟ اگرم نداری تو اتاقم روی میز توالت هست.

انتظار داشتم بگه به من چه. هیچ ربطی به من نداره. خودت پا داری برو بیار، ولی به سرعت رفت سمت اُپن و دو تا شکلات برام آورد. یکیش رو خوردم وقتی کمی حالم بهتر شد بلند شد و گفت:

ـ من می رم بخوابم خواستی بخوابی چراغا رو هم خاموش کن.

و به سمت پله ها رفت که یه دفعه برگشت و گفت:

ـ فردا با پرسل قرار داریم ساعت دو خونه باش.

باشه ای گفتم و رفت سمت اتاقش وای حالا فردا چی کار کنم؟ حتما سامان می فهمه که این بلا رو پرسل سرم آورده. اصلا بفهمه چی کار کنم؟ والا!

اول از همه پنکک رو خالی کردم رو صورتم بیش تر جاهایی که کبود شده بود رو زدم. تا حدودی کم رنگ شده بود، ولی کبودی روی گونه ی سمت چپم هنوز قشنگ مشخص بود. مجبور شدم نصف موهام و کج بریزم سمت چپم تا مشخص نشه. خوب شده بود، ولی زیادی سفید شده بودم. اشکال نداره بهتر از اینه که همه بفهمن کتک خوردی. فقط می موند پاره گی کنار لبم که زخم شده بود. اونم با زدن یه رژ صورتی پر رنگ رفع شد. یه شلوار کتون خردلی پوشیدم. با یه تاپ سیاه که روش یه بلوز زرد می اومد پوشیدم. ترجیح دادم دکمه های بلوزم رو نبندم. گوشیم و برداشتم و به سمت پایین راه افتادم.

اوه اوه لامصب عجب تیپی زده. یه بلوز طوسی چروک که یه کلاه هم پشتش بود. با یه شلوارلی مشکی، ولی بلوزش خیلی خوشگل بود. بهش می اومد. اوه اوه اینم مثل من عشق کتونی بود. ای جان!

romangram.com | @romangram_com