#هستی_من_باش_پارت_156


ـ بله واقعا زیباست.

نگاهم به کشیشایی افتاد که داشتن دعا و عبادت می کردن. کنارِ کشیشا یه عالمه آتیش بود که کلیسا توسط همین آتیشا روشنایی داشت. رفتم سمت آتیشا.

ـ اینا تو کلیسا چرا به جای چراغ آتیش روشن کردن؟

ـ هر کشوری عقایدی داره. بعدشم مگه زشت شده؟

ـ نه خیلی زیباست.

بعد از دیدنِ کلیسا هر دو اومدیم بیرون. موقع پایین اومدن روی یکی از صندلی ها نشستم. رابینم باز دوربینش و در آورد و با هم عکس گرفتیم. طرح هایی که رابین برای گرفتن عکس پیشنهاد می کرد واقعا جالب بود. هر دو روی صندلی نشستیم و دست هامون رو کنارِ هم به حالت قلب در آوردیم و عکس گرفتیم. خیلی باحال بود. ای کاش سامان یه خرده از مهربونی این یاد می گرفت. ای کاش آرمین هم مثلِ این مهربون بود، ولی افسوس.

ـ خب الان باید بریم رستوران.

ـ بریم. راستی شما چی کاره هستی؟

ـ من تو کارِ هنرم.

ـ چه هنری؟ نقاشی؟ موزیک؟ عکاسی؟ فیلم؟ چی؟

ـ در واقع همه چی.

ـ همه چی؟

ـ بله. من هم عکاسی می کنم. هم گیتار می زنم. هم نقاشی می کشم.

ـ جدی؟ چطوری؟


romangram.com | @romangram_com