#هستی_من_باش_پارت_145
ـ مرسی رابین.
بعد به چشماش خیره شدم و گفتم:
ـ چشمای آبی تو هم رنگ خاصی داره. تا حالا آبی این طوری ندیده بودم.
با خنده گفت:
ـ مگه چه طوری هست؟
حالا چی بگم؟ عجب غلطی کردم تعریف کردم.
ـ خاصِ دیگه. همه رنگ چشمای آبیشون یا خیلی روشن هست یا خیلی تیره، ولی مال تو بین این دو تا هست.
با آوردنِ صبحونه هر دو ساکت شدیم. وقتی سیر شدم گفتم:
ـ تا حالا این قدر صبحونه نخورده بودم
ـ ولی تو همه اش شش تا لقمه خوردی. اونم ریز ریز.
از این که لقمه هام و می شمرد خنده ام گرفت. یه لقمه ی گنده درست کرد و گفت:
ـ دهنت و باز کن.
با تعجب گفتم:
ـ چی؟
بنده خدا خجالت کشید سرش و انداخت پایین و گفت:
romangram.com | @romangram_com