#هستی_من_باش_پارت_136


ـ آره از وقتی از ایران خارج شدن رفتن پاریس، ولی سامان برای دانشگاه اومد آمریکا.

ـ اوکی. هما جون دیگه این کارت آخر هست. فکر کنم بعد از مسافرت منم برم خونه ام.

ـ وای نه. ببینم مگه یه سال نبود؟

ـ چرا بود، ولی ما زودتر کارت ها رو کپی کردیم. ما تونستیم توی پنج ماه شش تا کارت رو کپی کنیم.

ـ خیله خب بابا حالا اگه بری که من دوباره حوصله ام سر می ره جمعه ها.

ـ بهت سر می زنم. البته نه این جا خونه ی خودت.

ـ قدمت روی چشم.

ـ من می رم تو اتاقم وسایلِ فردا رو جمع کنم.

ـ باشه برو.

مهمان دارِ هواپیما به خارجی گفت:

ـ خانم ها و آقایان هواپیما در حال فرود آمدن در فرودگاه شارل دوگل پاریس می باشد. لطفا در جای خود بنشینید و از بستن کمربندها اطمینان حاصل فرمایید. متشکرم.

و دوباره این صحبت ها رو به زبان فرانسوی هم گفت. هواپیما فرود آمد و من رفتم به سمت قسمتی که چمدون ها رو تحویل می گیرند. بعد از تحویل گرفتن چمدونم به سمت درِ خروجی راه افتادم. نگاهم به اطراف چرخید. با دیدن کلی فروشگاه در محوطه فرودگاه به سرم زد برم و ببینمشون، ولی یاد سامان که شاید بیرون منتظرم باشه من و از خرید کردن باز داشت. خدا رو شکر روی هر تابلویی که نگاه می کردم هم فرانسوی نوشته بود هم انگلیسی و این به نفع منی که هیچی از زبان فرانسوی بارم نبود خوب بود. از فرودگاه اومدم بیرون. ماتم برده بود از این همه قشنگی. منی که همیشه می گفتم پاریس و کشورهای فرانسوی خفه و دلگیر هست، ولی الان واقعا حرفم رو پس می گیرم. واقعا زیباست. باید مخِ سامان رو بزنم تا من و ببره جاهای دیدنی پاریس رو ببینم. با یاد آوری سامان یه نگاه به ماشین های دور و برم انداختم. سامان نیومده بود، ولی سامان که این جا ماشین نداره؟ شاید پرسل بهش داده. دوباره ماشینا رو نگاه کردم. البته این دفعه آدمای توش رو هم نگاه کردم، ولی خبری از سامان نبود. دلم گرفت. حالا مثلا چی می شد سامان می اومد دنبالم؟ می مرد؟ کاغذی که روش اسم هتل رو نوشته بودم رو از توی کیفم بیرون آوردم. رفتم سمت یکی از تاکسی ها و به زبان انگلیسی گفتم:

ـ شما انگلیسی می فهمید؟

ـ بله.


romangram.com | @romangram_com