#هستی_من_باش_پارت_134
ـ تو چرا مواظب این دختر نیستی؟ اون الان شناسنامه ای زنت هست. حداقل به حرمت اون چیزی که تو شناسنامتون نوشته شده هواش و داشته باش. تو نمی دونی صورتش چی شده؟
سامان لیوانش و محکم کوبوند رو میز و گفت:
ـ هما به یه چیز گیر بدی ول نمی کنی. من چه بدونم صورتش چی شده؟
ـ خب حالا چرا داد می زنی؟ آخه صورتش انگار جای سیلی بود.
ـ نمی دونم هما.
دیگه چیزی نشنیدم و اومدم تو اتاقم. زود رفتم سمت آینه تا ببینم که صورتم چه شکلی شده. با دیدنِ خودم وحشت کردم. بمیری سامان. خیلی صورتم ناجور شده بود. یه کبودی بزرگ از گوشه ی چشمم تا نزدیک لبم بود. در کل، کل قسمت راستم کبود بود. اشکم در اومد. این کبودی تا فردا که من می خوام برم خوب نمی شه. دراز کشیدم روی تختم. اون برای چی من و زده؟ خیلی بی رحم هست. اون الان باهام قهره؟ نکنه توی پاریس تو فرودگاه نیاد دنبالم؟ وای نه. گم می شم. نه می یاد اون قدرم بی رحم نیست.
ساعت دوازده بود که سر و صدای هما بلند شد.
ـ مواظب خودت باش. رسیدی با من تماس بگیر. به مامان اینا سلام برسون.
اون قدر صدای هما بلند بود که نتونستم صدای سامان رو بشنوم. به مادرش اینا سلام برسونه؟ وا مگه مادرش اینا پاریس هستن؟ باید از هما بپرسم. رفتم پشت پنجره اتاقم و رفتنش رو نگاه کردم. یه چمدون کوچیک مشکی دستش بود. یه کاپشنِ چرمیِ آجری پوشیده بود. بلوزش رو ندیدم، چون شال گردنش روش بود. یه شلوار کتون قهوه ای هم پوشیده بود. بچه ام چه قدر خوش تیپ هست. خاک تو سرم دیروز کتکم زده. بازم می گم خوش تیپ هست؟ ایـــش.
بعد از رفتنِ سامان رفتم سمت میز آرایشم و پنکک رو خالی کردم رو صورتم. یه عالمه هم رژگونه زدم. یه خورده هم رژ و رفتم پایین.
ـ هما جون کجایی؟
هما از تو آشپزخونه اومد بیرون و یه لحظه مات من و نگاه کرد. انگار اولین بار هست داره می بینتم.
ـ ماشاا... ماشاا... چه قدر تو خوشگلی دختر. بدون آرایش که یه تیکه از ماهی آرایش که می کنی دیگه می شی خود ماه.
خندیدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com