#هستی_من_باش_پارت_130


و در و باز کردم. اومد جلوم وایستاد و گفت:

ـ گفتم شما نمی ری بیرون.

ـ منم گفتم باید برم.

با حکم گفت:

ـ برو تو اتاقت.

گوشیم زنگ خورد. عرفان بود. زود گوشی رو جواب دادم.

ـ الو؟

عرفانش و از قصد نگفتم.

ـ هستی بیداری؟

ـ آره چطور؟

ـ هیچی گفتم بهت بگم من فردا صبح باید برم جایی کلید رو می ذارم توی جعبه پست برش دار.

ـ ببین من امشب می یام.

ـ جدی؟ باشه بیا منتظرتم.

به سامان نگاه کردم و با لبخند گفتم:


romangram.com | @romangram_com