#هستی_من_باش_پارت_123

ـ اون روز که کتک خورده اومدی خونه، پرسل اون بلا رو سرت آورده بود آره؟

دوباره بغض اومد سراغم گفتم:

ـ آره.

و یه قطره اشک بدون اجازه از چشمم چکید.

ـ تا دو ماه دیگه همه چیز تموم می شه. اون وقت همه راحت می شیم.

نــه. من نمی خوام تموم بشه. هنوز یه سال نشده. اگه تموم بشه من دیگه هیچ کس رو ندارم. باز حداقل الان سامان رو دارم. چی کار کنم خدا؟

سامان:

ـ یه سوال ازت بپرسم جوابم و می دی؟

ـ چی؟

ـ چرا کتکت زد؟

با یاد آوری اون روز دوباره گریه ام گرفت و این دفعه بدون رو دربایستی گریه کردم.

ـ چون.... چون می خواست باهاش باشم. منم قبول نکردم و اونم کتکم زد.

ـ پس چرا صورت اونم جای زخم بود؟

ـ چنگش گرفتم.

با صدای خنده ای گفت:

romangram.com | @romangram_com