#هستی_من_باش_پارت_122


ـ آخ.

سامان فورا برگشت و به هر دو تامون نگاه کرد.

پرسل:

ـ سامان تو برو دمِ ماشینت منتظرِ هستی باش. من باهاش کار دارم.

سامان بدون نگاه به من از در رفت بیرون. وایــی یعنی چی کارم داره؟

پرسل:

ـ نگه داشتمت تا فقط یه چیزی بهت بگم.

صورتش و آورد نزدیک صورتم و گفت:

ـ تو پاریس تلافیِ اون روز و در می یارم.

دستم و رها کرد. منم به سرعت از در خارج شدم و رفتم سمت ماشین، ولی ماشین نبود. خیلی بیشعوری سامان. برای چی رفتی عوضی؟ بغضم گرفت. دوست داشتم الان پیشِ مادرم بودم. آروم به سمت درِ خروجیِ اسکله رفتم. آروم شروع کردم به گریه. اشکام آروم آروم از صورتم جاری می شدن. دلم گرفته. دوست دارم جیغ بزنم. از درِ اسکله اومدم بیرون. اولین چیزی که به چشمم خورد ماشین سامان بود که اون طرف خیابون وایستاده بود. خیلی خوشحال شدم که نرفته. اشک هام و پاک کردم و رفتم سمت ماشینش. خوب شد حالا زیاد بهش فحش ندادم. درِ ماشین و باز کردم و نشستم. ماشین راه افتاد. ای کاش می تونستم بهش قضیه ی پرسل و بگم، ولی مطمئنم براش هیچ فرقی نداره. هیچ کی براش مهم نیست. به هیچ کس نمی تونم بگم. باید توی قلب خودم نگه دارم. چرا نمی تونم به کسی بگم؟ این همه آدم دور و برم. چرا نمی تونم به کسی بگم؟ چون هیچ کی براش مهم نیست. با گفتنش فقط خودم و کوچیک می کنم. سرم و برگردوندم سمت پنجره. نمی خواستم گریه کنم. هیچ وقت دوست نداشتم خودم و به کسی تحمیل کنم و اگه الان بخوام گریه بکنم یعنی دارم خودم و به سامان تحمیل می کنم. ای کاش زودتر برسیم. می خوام گریه کنم. می خوام برم مسافرت. یعنی پرسل باهام چی کار داره؟ نباید از پیشِ سامان تکون بخورم.

ـ پرسل چی کارت داشت؟

باورم نمی شه سامان همچین سوالی از من پرسیده باشه. یعنی واقعا سامان همچین سوالی پرسیده؟ یعنی براش مهم هستم؟ نه بابا یه حسِ کنجکاویی هست. بهتره بهش بگم به تو چه؟ ولی نه بذار حالا که پرسیده جوابش و بدم.

ـ چرت و پرت.

با صدایی به ظاهر آروم گفت:


romangram.com | @romangram_com