#هستی_من_باش_پارت_10
و وظایفی که تو گروه باید انجام می داد و گفت و بعد سمت زنی سیاه پوست که اون قد کوتاه و موهای فرفریش تو ذوق می زد رفت و گفت:
ـ همسر جرج سمرا.
و بعد به سمت پسری که قد تقریبا کوتاه و چشمانی ریز داشت رفت و گفت:
ـ این هم امیر حسین و همسرش بهنوش هستند.
کمی مکث کرد و بعد به صورت من خیره شد و همین طور اومد طرفم و گفت:
ـ اینم هستی هست. تو تمام کارای کامپیوتری رو انجام می دی. شنیدم کارای کامپیوتری رو خوب بلدی راست هست؟ امیدوارم که راست باشه.
نگاهاش سمت من یه جوری بود. بعد هم سمت سامان رفت و گفت:
ـ تو باید کارِ همه ی بچه ها رو زیر نظر داشته باشی و همه رو به دخترم یا من اطلاع بدی.
ایول بابا. بعد هم سمت تینا دوست خوبم رفت و گفت:
ـ اینم تینا و همسرش حسام.
حسام از اون دوتا خطی که رو پیشونیش بود معلوم بود از این عصبی ها هست، ولی برعکس تینا خیلی مهربون بود.
پرسل سمت دو نفر آخر رفت و گفت اینم مایکل و همسرش آنا.
بعد سرش و طرف سامان کرد و گفت:
ـ در بعضی کارا با مایکل هم مشورت کن هوشِ خوبی داره سامان.
romangram.com | @romangram_com