#هستی_من_باش_پارت_1
ـ هستی این تلفنت خودش و کشت. نمی خوای جواب بدی؟
ـ الان میام.
در اتاقم رو باز کردم و به سمت پله ها هجوم بردم. گوشیم رو از روی میزی که عکسای خانوادگیمون روش بود برداشتم. با دیدن عکس آرمین روی گوشیم فورا جواب دادم.
ـ سلام آقا آرمین چه عجب یادی از ما کردی!
ـ ما همیشه یاد تو هستیم. خوبی؟
ـ نه. حوصله ام سر رفته. ببینم مگه قرار نبود این پنج شنبه بیای کانادا پیشم؟
ـ تو از کجا می دونی نیومدم؟ ببینم اصلا تو الان کجایی؟
ـ نزدیک نزدیک تموم هستیم هستم.
ـ نــــــــــه! یعنی تو الان کانادا هستی؟
ـ بله خوشحال شدی؟
ـ آره ولی....
ـ ولی چی؟ زود حاضر شو دارم میام دنبالت. این جاها رو زیاد بلد نیستم باید ببریم یه جای باحال و بهم شام بدی.
ـ نه آرمین نمی تونم بیام.
-چرا نمی تونی بیای؟
ـ چون که دیشب بابا بهم زنگ زد گفت که می خواد بیاد پیشم کانادا گفت که کار واجبی باهام داره ولی فردا صبح بر می گرده.
romangram.com | @romangram_com