#حریری_به_عطر_یاس_پارت_76
مهربان به حسام نگریست و لقمه ای برایش گرفت :
-بگیر داداشی ..
حسین به هر دو نگاهی کرد و گفت:
- حریر بابا امشب بهت ماهیانه تو می دم ...
شرمنده سرش را پایین انداخت و به سفره خیره شد و ارام جواب داد:
- بابا کاش می ذاشتید برم سرکار ... این جوری انقدر اذیت نمی شدید ...
زری با لحن همیشگی میان کلام او پرید و گفت:
-خبه خبه ... لازم نکرده ... علی خوشش نمیاد زنش بره سرکار ...
حریر که منتظر فرصتی بود که حرف دلش را به زری بزند گفت:
- هر چی بین ما بود تموم شده ...
چشم های زری گرد شد و بلندتر از حد معمول گفت:
-خوشم باشه تو چی گفتی ؟
نگاهش بین پدر و زری یک دور رفت و برگشت و با من ومن گفت:
- انگشترشونو پس بدید ...
زری گردنش را پر حرص تکان داد و با گونه هایی بر افروخته رو به حسین گفت:
-می بینی حسین ... دیدی ... خوب جواب محبتمو پس داد ... باریکلا ... آفرین ... دست مریزاد ...
حسین که رنگش لحظه به لحظه سفیدتر می شد ارام زمزمه کرد:
romangram.com | @romangram_com