#حریری_به_عطر_یاس_پارت_120



مریم که حالا دیگر پا به پای او اشک می ریخت نالید:

-هیش... تو رو خدا با خودت اینجوری نکن ...

دلش می خواست جیغ بزند و داد بکشد...انگار چیزی در گلویش گیر کرده بود ...تیغ تیزی مدام به قلبش فرو می رفت و بیرون می آمد ...خش می انداخت و پاره می کرد ...بوی خون را حس می کرد.... به خدا که قلبش پاره پاره شده بود ... دست روی سینه اش گذاشت ... قفسه ی سینه اش به شدت می سوخت ...... نفسش را مقطع بیرون داد و با خنده ای هیستریک و عصبی گفت:

-به مامانت گفتی آره؟ ... وای مریم آبروم ...

حرکات دیوانه وار حریر داشت مریم را می ترساند.. جلو کشید و محکم بغلش کرد ... باید او را هر طور شده آرام می کرد:

-چی داری می گی ... هیچکی نمی دونه .. به مامان گفتم با زن بابات دعوات شده ...

دست نوازش مریم روی کمرش بالا و پایین می شد ...کمی که نوازشش کرد و آرام از بغل او بیرون کشید ...نگاه حریر عاقل اندر سفیه به چشمان او دوخته شده بود ...چرا هیچ چیز جز آن صحنه را نمی دید ...مریم با احتیاط لیوان را نزدیک دهانش گرفت و گفت:

-تو رو خدا یه ذره بخور ..

لیوان را به لب های او چسباند ...لب های حریر خیس شد ... شیرینی شربت به تلخی یک زهر بود ... اما مریم با اصرار نیمی از شربت را به او خوراند . عرق بیدمشک دوای درد حریر بود شاید که حداقل دقایقی او را آرام می ساخت ...حریر سر به دیوار تکیه داد و نالید:

-مریم بهش گفتم منو بکش...

مریم درسکوت نگاهش می کرد ... باید مهلت می داد تا حریر خود را تخلیه کند ...این دختر فشار زیادی را تحمل کرده بود .. اتفاق ساده ای نبود ... حریر پوزخندی زد و ادامه داد:

- هه....گفت تو لایق مردنم نیستی ...

سرش را محکم به پشت سرش کوبید:

- راست میگه من یه آشغال کثیفم ... نه؟

مریم اشک ریزان نگاهش کرد ...

چرا حال خودش را نمی فهمید.... از خودش متنفر بود ... از آریا و حتی از علیرضا ... تنش هنوز می لرزید ازحس آن همه خفت و خواری .. کاش میمرد و علیرضا او را در آن حال و روز نمی دید .. هنوز نگاه پر نفرت علیرضا را از خاطر نبرده بود ... کسی که همیشه با عشق نگاهش می کرد حالا به او دیدی پر از تنفر پیدا کرده بود ... دست خودش نبود انگار درونش خالی شده بود ... عاشق علیرضا نبود .. هیچ وقت هم دنبال محبت او نرفته بود یعنی اصلا ان همه محبت برایش عادی و روز مره بود .. اما چرا حالا درست آن جا همه چیز برایش مهم شده بود؟ انگار که وقتی چیزی را داری برایت عادی ست اما امان از روزی که آن را از دست بدهی ...


romangram.com | @romangram_com