#حریم_و_حرام_پارت_28

- یه روز جدی باشی، لقب دلقک رو ازت نمی گیرن!

غش غش خندید و خواست چیزی بگه که.... تشریف فرما شدن! همگی به احترامش از جا بلند شدیم.

کت و شلوار قهوه ای سوخته ای به تن داشت! به چهره اش دقت کردم، ابروهای پیوندی و پر پشتی داشت. چشمایی به نسبت درشت و قهوه ای رنگ! بینی قلمی و کشیده، لبی متناسب!

در کل و جمعا نمی شد بگی زیبا، اما جذاب بود! به چشم می اومد و کمی.... به دل می نشست! فقط کمی....! پوست سبزه اش مزید بر علت بود و خوش لباسیش افزون بر اون.

زیر لب سلام کرد و پشت میز نشست. کمی بعد انگار که تازه یادش اومده باشه، بلند شد و کتش رو در آورد. اون رو آویزون کرد و دوباره نشست. سرش رو کرد تو کیفش و خودش رو مشغول نشون داد.

مریم گوشه ی کتابش نوشت:

- نگفتی چته؟

کتابم رو باز کردم. درس جدید رو آوردم. گوشه اش نوشتم:

- امشب مهمونی دعوتیم!

تمام گفتگوی ما توی کتاب ثبت می شد.

مریم:

- به به! این ناراحتی داره گاگول؟! نکنه لباس نداری؟

- اون رو که آره! بعد از ظهر زحمتش رو می کشی! مهتاب خانوم احضارت کرده! اما... کجاش مهمه!

مریم:

- کجا؟!

- خونه ی آقا شجاع! اون که جلوت نشسته!

مریم:

- نگـــــــــــــو؟! جون مریم؟ می خوای بری؟

- یعنی نرم؟

مریم:

- من همچین حرفی زدم؟

- اگه بزنی هم فایده نداره! مجبورم! این دفعه بابا خودش شخصا وارد عمل شده!

مریم:

- حالا می خوای چی کار کنی؟

romangram.com | @romangram_com