#حریم_و_حرام_پارت_25
- نه، ممنون! تحمل ندارم پام میخچه بزنه!
با خنده:
- برو بمیر!
می خواستم آدرس فروشگاهی رو که کفشم رو از اونجا گرفته بودم رو سر زبون بیارم که صدای الهام توجهم رو جلب کرد!
الهام:
- کاش امروز هم باهاش کلاس داشتیم! سه شنبه ها اصلا صفا نداره!
جدی به طرفش بر گشتم:
- مگه میای پیک نیک؟!
الهام:
- تو چرا ناراحت می شی؟ چی از تو کم می شه؟
- زیادیش ارزونی خودت!
مریم به طرف الهام:
- بس کن!
به طرفم برگشت:
- با تو هم هستم! از وقتی کیان سر و کله اش پیدا شده، شماها دارید به خاطرش بهم می پرید! ارزشش رو داره؟
فهیمه با لبخند:
- کاش بهتون روی خوش هم نشون می داد!
یلدا:
- فقط بلده امتحان بگیره! مرتیکه ی تخس!
حبیبه:
- خوبه که! واسه کنکور آماده می شیم!
یلدا در جواب او:
- بمیرم برات کنکور دهنده ی متعالی! تست کم نیاری!
romangram.com | @romangram_com